0
آویدوریان
ارسال از روز کاری
شماره جلد:
خرید اقساطی با دیجی پی
راهنما
تضمین کیفیت
متن پشت جلد اول
صدهزار سال قبل زمانی که هیچ اثری از تمدن بشر وجود نداشت، موجودات دیگری زمین را در اختیار داشتند، موجوداتی باهوش و قدرتمند که هیچ کدامشان قدرتطلب نبودند.
متأسفانه بشر در تمدنی که بعدها پدید آورد تفاوت میان این دو را هرگز درنیافت.
اما آنها چه موجوداتی بودند؟
همه چیز برای تمام گونهها در زمین فراهم بود و هیچ خطری آنها راتهدید نمیکرد. هیچ عاملی برای ترسیدن وجود نداشت. تا اینکه، روزی روزگاری در شرق دور، پلیدی نمایان شد و مردابی سیاه مانند چشمهای جوشان از دل زمین بیرون زد. گازهای سمی و شیره سیاه و متعفن این مرداب شوم به سرعت پیشروی میکردند تا آنجایی که تمام شرق را در بر گرفتند و آن را به برهوتی بی همتا مبدل ساختند.اما این تمام آن اتفاق شومی نبود که گونههای ساکن زمین را تهدید میکرد.مرداب سیاه از دل خود موجوداتی را به بیرون میکشاند. موجوداتی درنده و شیطانی که همواره تشنه کشتن بودند.اما دنیا پروردگار مهربانی هم داشت که بسیار قدرتمند بود.ساکنین دنیای روی زمین امید خود را به او بستند تا از آنها در مقابل پلیدی محافظت کند.پروردگار در پاسخ به این درخواست تصمیم بزرگی گرفت و گونهای را برای مقابله با موجودات شیطانی خلق کرد.
آن گونه جدید انسان های بالدار بودند...
متن پشت جلد دوم:
لحظهای از بسته شدن چشمان دورنان نگذشته بود که خود را در آسمان مهآلود و تاریک دورماند یافت. او بیوقفه به اطراف مینگریست تا اینکه در زمین تار زیر پاهایش با رودی عریض و سیاه مواجه شد که از دامنه کوه تنها به سمت جنوب و سرزمین دونادور به جریان افتاده بود. وجود مه غلیظ وسعت دیدش را کم کرده بود. پس ارتفاعش را کاهش داد تا به رود سیاه و خروشان مرموز نزدیک شود. او به سرعت دریافت که هیچ رودی در کار نیست. آنها موجودات شیطانی بودند که در صفهای طولانی به سمت قبیله فانیدور در سرزمین دونادور میرفتند. دورنان مات و مبهوت اتحاد عظیم موجودات شیطانی بود که صدای هولناک ارباب تاریکی به ذهنش نفوذ کرد.
«هیچ راه گریزی نیست...! هیچ راه نجاتی نیست...!»
شنیدن این جمله از زبان رهبر موجودات شیطانی ترس و ناامیدی را در وجود هر شنوندهای نهادینه میساخت، حتی پادشاه منتخب پروردگار در دنیای روی زمین. دورنان پس از شنیدن این صدا، با آشفتگی اطراف را زیر نظر گرفت و چرخی به دور خود زد که ناگهان ارباب تاریکی را در فاصلهای نهچندان دور بر روی صخرهای بلند مشاهده کرد که با چشمان سرخ و آتشینش به او خیره شده بود.
هیبت تاریک اهریمنی بزرگ حتی در رویا نیز دورنان را به وحشت میانداخت. ارباب تاریکی با قدرت شیطانی خود در ذهن پادشاه نفوذ کرد و به او فهماند که خیلی زود به سراغش خواهد آمد.